دستی برای تو:
برخیز!
برخیز با دست چپی که ستون کرده ای برای برخاستن
و بر دست راستت، سلاحت را سخت بفشار!
دستی برای کمک به تو گشوده نخواهد شد
و دری برای پناه دادنت!
در جنگل بیتوته کن
و چشم از کومه های خاک آلوده بردار
بر دستت تکیه کن و چشم از یاری دیگران برگیر
و هم چنان قبضه ی شمشیر ِنقره نشان را در مشت بفشار
که تنها سلاحت یاری ات خواهد کرد
در این راه!
برخیز!
برخیز و سوار ِاسب ِپیروزمندی شو
اسب سپید یالی که تو را تا آن سوی نام ها خواهد بُرد
تا بر تو لکه ی ننگی نباشد.
و تو!
آرام گیر و چنان ساده زندگی کن با مردُم ِهم رنگت
که گویی ناهمگونی ِمن تو را بی اثر بوده است؛
سنگ پاره های راه تو را خواهند شکست!
من دو دست بیشتر نخواهم داشت آن دم که
زمان برخاستن
و شمشیر گرفتن باشد
دستی برای تو نیست
دستی برای همراهی ات
و قلبی برای دلدادگی ات
که من خویشتن را وقف کرده ام!
بهمن ماه 1377
میراث:
پدران ِما
از خشم ما بهره ای نبردند
ما نیز از رخوت شان!
فرزندان ِما
از صبر ِما بهره ای نبـَرند
ما نیز از شدّت شان!
تبریز/ مهرماه1378
:Vahşi At
اسب وحشی:
Bizi güllerin iklimi tüketti
Toprağı yaran filize vurulduk
O vahşi beyaz at alıp başını gitti
Bir yaz yağmuru gibi unutulduk
ما را اقلیم گل ها از بین برد
عاشق جوانه ای شدیم که خاک را می شکافد
آن اسب وحشی سر گرفت و رفت
به سان بارانی تابستانی از یادها رفتیم
Sığyanlarımız oldu arasıra
El yordamıyla dalarken hayata
Bir parça telaş bir parça ümittik
Hiç yetişemedik o vahşi ata
کمابیش به چیزها و به کسانی پناهنده شدیم
در حالی که با مهارت در زندگی غوطه ور می شدیم
یک پارچه تلاش، یک پارچه امید بودیم
اما به آن اسب وحشی هیچ نتوانستیم رسید
....