Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

تنها: احمد شاملو

تنهـــــا: 

 

اکنون مرا به قربانگاه می برند 

 

گوش کنید ای شمایان 

 

در منظری که به تماشا نشسته اید 

 

و در شماره 

 

حماقت های تان از گناهان نکرده ی من افزون تر است! 

 

با شما هرگز مرا

 

.... 

پیوندی نبوده است. 

 

بهشت شما در آرزوی به بر کشیدن من 

 

در تبِ دوزخی ِ انتظاری بی انجام خاکستر خواهد شد 

 

تا آتشی آن چنان به دوزخ خوف انگیزتان 

 

ارمغان برم که از تف آن 

 

دوزخیان مســـکین 

 

آتش پیرامون شان را چون نوشابه یی گوارا به سر کشند. 

 

چرا که من از هر چه با شماست 

 

از هر آن چه پیوندی با شما داشته است نفرت می کنم: 

 

از فرزندان و از پدرم 

 

از آغوش بوی ناکتان و 

 

از دست های تان که دست مرا چه بسیار که از سر خدعه فشرده است. 

 

از قهر و مهربانی تان 

 

و از خویشتنم 

 

که ناخواسته از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است... 

 

من از دوری و از نزدیکی در وحشتم. 

 

خداوندان شما به سی زیف بیدادگر خواهند بخشید 

 

من پرومته ی نا مرادم 

 

که از جگر ِ خسته 

 

کلاغان بی سرنوشت را سفره یی گسترده ام 

 

غرور من در ابدیت رنج من است 

 

تا به هر سلام و درود شما 

 

منقار کرکسی را بر جگرگاه خود احساس کنم. 

 

نیش نیزه یی بر پاره ی جگرم 

 

از بوسه ی لبان شما مستی بخش تر بود 

 

چرا که از لبان شما هرگز سخنی جز به ناراستی نشنیدم. 

 

و خاری در مردُم دیدگانم، از نگاه خریداری تان صفابخش تر 

 

بدان خاطر که هیچ گاه نگاه شما در من 

 

جز نگاه صاحبی به برده ی خود نبود... 

 

از مردان شما آدمکشان را 

 

و از زنان تان به روسبیان مایل ترم. 

 

من از خداوندی که درهای بهشتش را بر شما خواهد گشود 

 

به لعنتی ابدی دلخوش ترم. 

 

هم نشینی با پرهیزکاران و هم بستری با دختران دست ناخورده 

 

در بهشتی آن چنان، ارزانی شما باد. 

 

من پرومته ی نامرادم 

 

که کلاغان بی سرنوشت را از جگر خسته 

 

سفره یی جاودان گسترده ام. 

 

گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته اید 

 

به تماشای قربانی بیگانه یی که منم 

 

با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است. 

 

احمد شاملو: هوای تازه 

 

توضیح: 

پرومته، یکی از خدایان اساطیری است که با آدمیان هم نشین شد و راز خدایان را با آنان بگفت و آتش را به انسان عرضه داشت و بدین گناه به فرمان خدایان در کوه های قفقاز به زنجیر کشیده شد تا ابد کرکسان (یا کلاغان) جگرش را بخورند و جگرش باز از نو بروید. 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مانی پنج‌شنبه 2 تیر 1390 ساعت 16:51

سلام خیلی عالی بود مخصوصا کایا

ماریا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 15:01 http://bahar-sabz.tk

سراغ شکوفه ای را می گیرم
که عطر مهربان ترا دارد
چرا بهار دیرکرده است؟؟؟؟

جیمبو سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:18

ایول! دم داداشم گرم!

سپیده سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 11:22

در یک کلام عالی ، بی نظیر ، و بی همتا و بجا بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد