Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

Alkaya(شعر و ترانه/ ترجمه ترانه های ترکی)

پرواز را به خاطر بسپار....

روح چاه: غلامحسین ساعدی

روح چاه: 

 

یک چاه و پاسگاهی کنار چاه. تختخوابی کنار دهانه ی چاه گذاشته اند. 

مقداری طناب حلقه شده به میخ دیوار پاسگاه آویزان است. 

کنار تختخواب، یک دلو آب، مقداری سنگ و یک درپوش برای در چاه، مقدار زیادی 

خرت و پرت. از ته چاه ناله ی یکنواخت مردی بلند است. 

مرد پاسدار روی تخته نشسته، درحال بستن قابلمه ی غذا و وسایلش 

لقمه ای را که در دهان دارد با ارامش می جود. 

ناله های ته چاه یک دفعه قطع می شود. 

مرد پاسدار از جویدن باز می ماند و برمی گردد و چاه را نگاه می کند. 

.....

 

یک دفعه فریاد بلندی از ته چاه به گوش می رسد. 

مرد آرام آرام لقمه را می جود و گوش می دهد. نعره بلند تر می شود. 

مرد لقمه را می بلعد. فریاد ته چاه گوش خراش می شود. 

مرد پاسدار بلند شده، خشمگین سر چاه می آید و خم می شود، نعره قطع می شود. 

صدا، التماس آمیز به گوش می رسد:" آقا، آقا، آقا!" 

مرد پاسدار یک مشت سنگ و کلوخ از کنار چاه برمی دارد و به ته چاه می کوبد. 

ناله ی ته چاه تهدیدآمیز می شود:"های، های، های، آها!" 

مرد پاسدار بلند می شود، به ساعت نگاه می کند و خود را آماده می سازد. 

به دوروبر سرکی می کشد، منتظر پاسدار دوم است. 

صدای ته چاه دوباره تبدیل به ناله می شود. 

ناله قطع و باز نعره شروع می شود. مرد برمی گردد، نعره بلندتر می شود. 

مرد نزدیک می رود و چاه را نگاه می کند. 

صدای ته چاه التماس آمیز است:"آقا، آقا، آقا!" 

مرد پاسدار خم می شود و فریاد می زند:"خفه!" 

و خشمگین درپوش چاه را روی حلقه ی چاه برمی گرداند. 

صدای ته چاه تهدید آمیز می شود:"آهای، آهای، های!" 

چند لحظه بعد چیزی از ته چاه به درپوش می خورد و به دنبال ضجه ی بلندی  

از ته چاه، مرد سنگی روی درپوش می گذارد و صدای ناله از ته چاه اوج می گیرد. 

پاسدار دوم وارد می شود. 

پاسدار اول کوله پشتی را برداشته با عجله خارج می شود. 

پاسدار دوم کوله پشتی را روی تخت می گذارد و کلاهش را برمی دارد، آماده می شود. 

صدای ناله آن چنان بلند است که مرد پاسدار را متوجه چاه می کند. 

نزدیک می رود. سنگ روی درپوش را برمی دارد و درپوش را کنار می زند. 

صدای ناله قطع می شود و صدا، التماس آمیز:"آقا، آقا، آقا!" 

مرد خم می شود و داد می زند:"های!" 

صدا التماس آمیز:"آقا، آقا!" 

مرد بلند می شود و می آید و کوله پشتی را باز می کند و تکه ای نان می برد 

و پایین می اندازد، منتظر می شود، صدا می برد. 

مرد برمی گردد و روی تختخواب می نشیند و آماده می شود که غذا بخورد. 

صدا التماس آمیز:"آقا، آقا!" 

مرد برمی گردد و از زیر تخت قمقمه ای درمی آورد و از آب توی دلو پر می کند 

و درش را می بندد و می رود لب چاه و داد می زند:"هی!" 

و قمقمه را می اندازد توی چاه. 

صدا قطع می شود و مرد برمی گردد و سر بساط غذا می نشیند. 

صدای ناله دوباره از ته چاه. مرد پاسدار لب چاه می آید. 

صدا، التماس آمیز:"آقا، آقا!" 

مرد داد می زند:"هی!" 

صدا از ته چاه:"آقا، آقا، آقا!" 

مرد بلند می شود و فکر می کند. برمی گردد و حلقه ی طناب را نگاه می کند. 

دوباره خم می شود و توی چاه داد می زند:"هی! هی! هی!" 

صدا التماس آمیز:"آقا، آقا، آقا!" 

مرد می رود  و با تردید طناب را از روی میخ برمی دارد و می آورد. 

فکر می کند. دوروبرش را نگاه می کند. طناب را به چاه آویزان می کند. 

صدای چاه آرام آرام عوض می شود. 

خوشحال  و امیدوار و ممنون است:"آقا، آقا، آقا!" 

مرد پاسدار شروع می کند به جمع کردن طناب. با زحمت طناب را بالا می کشد. 

صدای چاه آرام آرام تغییر می کند، خوشحال، امیدوار، کینه توزانه 

تهدیدآمیز می شود:"آقا، آقا، آقا!" 

یک جفت دست بسیار بزرگ به لب چاه بند می شود. 

مرد پاسدار دستپاچه  و وحشت زده، به چاه نگاه می کند. 

یک دفعه طناب را رها می کند و در فکر چاره است. 

غولی به زور خود را از حلقه ی چاه بالا می کشد. 

مرد پاسدار دست و پا گم کرده، فرار می کند. 

غول خم می شود و چوبی از زمین برمی دارد و با قهقهه مرد پاسدار را دنبال می کند. 

 

 

غلامحسین ساعدی 

1350 

نظرات 2 + ارسال نظر
سح جمعه 31 تیر 1390 ساعت 18:50

سلام ازاونجایی که ای کیو من صفره یادم باشه دیدمتون مفهوم این داستانو بپرسم ازتون یعنی نباید به کسی کمک کرد؟

نه هر آن که صدای خوش دارد و به التماس آدمی را صدا می زند، نیت خوش دارد!!
البته هر کسی به هر کسی باید کمک کنه! ولی خواهش می کنم به همچین دیوهایی کمک نکنین!

ماریا شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 17:50 http://bahar-sabz.mihanblog.com

سلام امیر جان ببخشید که یه مدتی نظر نمی زاشتم تقصیرمن نبود بخدا مرتب نوشته هاتو میخوندم ولی کامژیوترم بخش نظرات رو باز نمی کرد خواستم بدونی که من بیادتم ونوشته هاتو دوست دارم ومرتب بهت سرمیزنم موفق باشی

سلام. قربان شما. منم مثل شما نتونستم نظر بدم. راستش ربطی به کامپیوتر نداره. از این اینترنت های آبکی بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد