:Adam
İçerden Çıkan Adam
مردی که از زندان می آید:
İçerden çıkacak birazdan adam
Yılların tortusu çökmüş yüzüyle
از درون (درون زندان) بیرون خواهد آمد مرد؛ کمی بعد
غبار سال ها نشسته بر سیمایش
عُرضه ی تقدیر:
همه ی زندگی پُرثمر رفته ی ما
سر یک لقمه ی نان
بر سر سفره ی اندود بدان
با دمی عشق و دمی جنگ و دمی وهم گذشت.
ما چه آسوده گل سرخ زمان پژمردیم
و چه بیهوده ستم ها دیدیم
جنگ ما با لشگر خصم فلک
با همه پیروزی مردانه ی ما
به شفاعت زدگی ها و غم رحم گذشت.
هر چه بود این دل ما با خود بود
هر طلب داشت همه از خود داشت
دل ما مقصد تقصیر نبود!
سنگ بستیم به دل
اشک دادیم ز چشم
با همه این ها ولی
عالــــَم بهروزی ما
عـــُرضه ی تقدیر نبود!!
تیرماه ۱۳۸۳/ تبریـــز
دانستن:
آنان که زندگی را باور کرده اند
به مرگ یقین دارند
و آنان که از مرگ در هراسند
کافران زیستنند!
آنان که با عصایی در دست حتی
آرام و کوتاه
عشق را می تپند خود عشقند!
و آنان که در کورکورانگی شب های هوس آلوده
- در خودکامگی-
به عشق ورزیدن خو گرفته اند
در دشت پر از شقایق
تا سر حد پرواز نتوانند دوید!
تا کدام یک باشم
خطوط دانستن را بر کاغذ سفید خواهم کشید!
آذرماه ۱۳۸۲/ تبریز